بسوزانند روزی جای دیوانش زبانش را
اگر عریان بگوید شاعری وضع زمانش را
بسوزانند روزی جای دیوانش زبانش را
اگر عریان بگوید شاعری وضع زمانش را
روزگاری است
در این گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد.
دلگیرم و اشکم فزون با رفتنش دل کنده شــد
شهر و دیارِ عاشقان در سوگ او غم زنده شد
من از توانایی تو در رفتار با قلبم تعجب می کنم، قلبم، که فکر می کنم بیشتر اوقات سخت است، چگونه همیشه با تو اینقدر نرم است!
هر كسي كرده قاب عكسي يادگاری
.............
یادگاریهات با همه هم فرق دارد
التعديل الأخير تم بواسطة افول ; 29/November/2023 الساعة 3:49 pm
این یادگاری که دارم از تو بدست تو خود میدانی از جهان دیگراست
عهد پیمان را بر ورق دادن چه سود
بند تسبیحش ضامن راه من است
این دانه ها را که میبینی
مشناسم همچو کف دست
یادگارهایم را نوشتم در جای جایش
التعديل الأخير تم بواسطة افول ; 29/November/2023 الساعة 7:42 am
زندگی خالی نیست
مهربانی هست،
سیب هست،
ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
......
الحياة ليست فارغة
هناك اللطف
هناك تفاحة
هناك الإيمان
نعم، عليك أن تعيش ما دامت هناك شقائق النعمان
هر که با مرغ هوا
دوست شود
خوابش آرام ترین
خواب جهان
خواهد بود