مداحی را برای نوحه خوانی به روستایی دعوت کردند. مداح نوحۀ خوبی خواند به طوری که یکی از خان ها از صدای او خیلی خوشش آمد. به او گفت:
آفرین! خیلی خوشمان آمد! یادت باشد وقت خرمن بیا تا دو جوال گندم به تو بدهیم!
مدّاح خوشحال و خندان رفت و روزشماری می کرد تا وقت دروکردن و خرمن کوبی فرارسید. الاغی را با دو جوال خالی برداشت و به سراغ خرمن خان رفت و دو جوال گندم را مطالبه کرد،خان با صدای بلند خندید و گفت:
کدام قول؟ کدام گندم؟!تو آواز خوبی خواندی .ما خوشمان آمد! ما هم چیزی گفتیم که تو خوشت بیاید!!
..........................
دعي مداح إلى قرية ليرثاء. صوت المداح كان طيبًا حتى أن أحد الخان (صاحب القرية )أحب صوته كثيرًا. وقال له:
أحسنت! لقد احببنا صوتك كثيرا! لا تنسي ، تعال في وقت الحصاد وسنقدم لك القمح!
ذهب مداح سعيدا ويبتسم ويحصي الأيام حتى جاء وقت البيدر. أخذ حمارًا مع جوالين فارغين وذهب إلى خان وطلب جوالين من القمح ، ضحك خان بصوت عالٍ وقال:
أي وعد؟ أي قمح صوتك كأن جميلا واعجبنا...ونحن قلنا شيئًا يعجبك !!